کد مطلب:189199 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:211

راضی به رضای او
چهار پنج نفر جمع شدیم و به راه افتادیم. در طول راه به یكی از همراهان گفتم «بهتر است چیزی برایش بخریم و ببریم، دست خالی رفتن خوب نیست» . او نیز به بقیه ی دوستان گفت و توافق كردیم مقداری میوه از بازار بخریم. تا خانه ی آن استاد بزرگ راه زیادی نمانده بود. هنگامی كه به در خانه اش رسیدیم خدمتكار داشت از خانه بیرون می آمد. گفتم: آقا تشریف دارند؟

- بله.

- برو بگو عده ای از دوستان برای عیادت فرزندتان آمده اند.

خدمتكار به داخل برگشت و پس از چند لحظه ما را به حضور امام باقر علیه السلام راهنمایی كرد. با دیدن امام سلام كردیم و او نیز با خوش رویی پاسخ گفت. وقتی حال بیمارش را پرسیدیم غم و اندوه بیشتری بر چهره اش نشست. آرام و قرار نداشت و بسیار بی تاب بود. حق هم داشت، ما كه پدر بودیم می فهمیدیم او در حالی است، مریضی فرزند برای پدر



[ صفحه 17]



خیلی سخت است، مخصوصاً مرضی كه علاج ناپذیر باشد. پدر و مادر حاضرند بیشترین سختی ها را تحمل كنند، ولی حتی خاری به پای فرزندشان فرو نرود.

با دیدن چنین وضعی فقط چند دقیقه نشستیم و صلاح ندانستیم بیشتر از آن مزاحم امام شویم. با اشاره ی من دوستان هم برخاستند و پس از آرزوی سلامتی و بهبودی برای فرزند امام خداحافظی كردیم و بیرون آمدیم. در راه یكی از دوستان گفت «دیدید امام چقدر ناراحت بود؟» . آن یكی گفت «آری، اگر این كودك طوری شود او چه می كند!» . سر كوچه از همدیگر خداحافظی كردیم و هر كس راه خانه اش را در پیش گرفت.

آن شب تا دیر وقت بیدار بودم و در رختخواب از این پهلو به آن پهلو می غلتیدم، به فكر آن كودك مریض بودم تا سرانجام خوابم برد.

روز بعد از كوچه می گذشتم كه صدای زاری و شیون عده ای از زنان توجهم را جلب كرد. صدا از خانه ی امام بود. سراسیمه خود را به آن جا رساندم. در خانه باز بود و وارد شدم. خدمتكار امام را كه دیدم پرسیدم: خدا بد ندهد، چه شده؟

چشم هایش پر از اشك شد و گفت: مریض فوت كرد.

- انا لله و انا الیه راجعون، امام كجاست.

- در اتاقش نشسته است و مهمان دارد شما هم اگر می خواهید تسلیت بگویید می توانید بروید و امام را ببینید.

با دیدن امام دست در گردنش انداختم و تسلیت گفتم و از خدا برایش صبر طلبیدم، اما وقتی دیدم چهره اش برخلاف دیروز آرام است و اثری از



[ صفحه 18]



پریشانی دیروز در او دیده نمی شود بسیار تعجب كردم، گفتم:ای امام بزرگوار، دیروز كه فرزندتان مریض بود خیلی بی تاب و نگران بودید، امام اكنون كه در گذشته و به رحمت خدا رفته، انتظار داشتیم حالتان از دیروز هم بدتر باشد، ولی شما را با رویی گشاده می بینیم، حكمتش چیست.

- ما نیز مثل هر پدری دوست داریم عزیزانمان سالم و بدون درد باشند، اما زمانی كه امر خداوند سر رسید و تقدیر خدا قطعی شد خواست خدا را می پذیریم و در برابر اراده و مشیت الهی تسلیم و راضی هستیم.

در راه با خود می اندیشیدیم انسان چقدر باید دریا دل باشد تا در اوج عواطف انسانی روحیه ای مطیع در برابر حكم خداوند داشته باشد، اگر چنین مسأله ای برای من اتفاق افتاده بود تا چند روز حال خود را درك نمی كردم، اما او قلبی داشت كه با وجود اندوه فراوان همچون دریایی آرام و پر ابهت بود، در دلم به این مكتب انسان ساز و پیشوای آن آفرین گفتم. [1] .



[ صفحه 19]




[1] كافي، ج 3، ص 226.